ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ترنّم نامه

با بابا باش و پادشاهی کن(اتاق خواب جدید دخترم )

ترنم جان دخترم سلام الهی که بابا فدات بشه اول یه عذرخواهی کنم بابت تأخیر چند ماهه که بدلیل مشغله کاری بود که وقت نمیکردم بیام و واست مطلب بنویسم. دوم اینکه از اونجایی که یه چند وقتی هست که سرکار خانم خیلی عزیز و جیگر و دوست داشتنی شدین هزار ماشاءلله و خیلی بابایی (قابل توجه مامانی) و واسه بابایی دلبری میکنی ، اینجانب بابا با همکاری و همفکری مامانی تصمیم گرفتیم خود را آواره و در بدر هال و پذیرایی کرده و اتاق خوابمون رو دو دستی تقدیم سرکار علیه کنیم . از همین رو دست بکار شدیم و با کمی خلاقیت و با تکیه بر تواناییهای منحصر بفرده بابایی  اتاقی واست تزیین کردیم که در ادامه عکسهاشو خواهی دید. امیدوارم که تزیین اتاقت رو دوست داشته ...
24 ارديبهشت 1393

گاهی مادر بودن چه سخته....

سلام ترنم شیرینم دختر ناز و مهربون مامان ، نمی دونم این مریضی ها کی می خواهن دست از سر تو بکشن. امان از مهد کودک....... ولی چه کنم عزیزم.چاره ای ندارم، مجبورم بذارمت مهد.... هفته پیش یک روز صبح ساعت 5 بیدار شدی و کمی نق زدی. بابا بلند شد که آرومت کنه ، منو بیدار کرد و گفت : " محبوب ببین چقدر تنش داغه !" . وقتی بلند شدم و واست درجه گذاشتیم دیدم که ای بابا 40 درجه تب داری. زود بهت دارو دادیم و دست و صورت و پاهاتو شستیم. عصرش هم بردمت دکتر که البته بابا سر کار بود و نتونست بیاد و من خودم و خودت رفتیم. بماند که توی مطب چقدر شیطونی کردی و دلبری... ولی وقتی دکتر گفت " به خاطر تب شدید باید آزمایش خون بدی &qu...
24 ارديبهشت 1393

از تو به یک اشاره از بابا به سر دویدن...

سلام گل دخترم ایام عید که خونه مامانی بابا بودیم شما مینشستی روی دوچرخه فرآیین و عمو هم هلت می داد واست " دی دی " می کرد. یک روز که من و تو با هم توی بالکن بودیم چشمت خورد به دوچرخه پسر همسایه و گفتی " ماما ، دی دی ، دی دی " . دیروز من و تو و بابا رفتیم پاساژ سپهر تا واسه اتاقت خرید کنیم. وقتی رفتیم طبقه پایین شما چشمت افتاد به دوچرخه و سه چرخه و ...  گفتی : "بابا ، دی دی ، دی دی " بابا هم گفت "واست سه چرخه بخریم " و جالب بود که بین همه اون چرخ ها بابایی بزرگترینشون رو واست انتخاب کرد. البته علیرغم مخالفت من که میشه کوچکتر هم بخریم بابایی همون که خودش دوست داشت رو واس...
10 ارديبهشت 1393

روزهای زیبای من و تو (10)

سلام ترنم جانم دختر عزیز و شیرینم ، مهربانم تو این روزهایم را برایم به بهترین زمانهای زندگیم تبدیل کردی. واقعاً این لحظات با تو بودن را خیلی دوست دارم و از لحظه به لحظه اش لذت می برم. صبح ها که کارمند وار ساعت 6.30 می ری مهد و ظهرها ساعت 2.30 هم با مامان میایی خونه. معمولاً بعد از ناهار یک خواب حسابی می زنی. البته به شرط اینکه توی مهد نخوابیده باشی وگرنه از خواب خبری نیست. از خواب هم که بیدار میشی کلی بد اخلاقی می کنی تا وقتی که سر حال بشی. هوا هم که دیگه گرم شده . ولی گاهی با هم می ریم توی بالکن و تو حسابی بازی می کنی. البته بیشتر دوست داری آب بازی کنی. من هم بعضی وقتها اجازه می دهم که حسابی خیس بشی. ضمناً ...
9 ارديبهشت 1393

مهر و محبت و دختر و پدر مهربون

سلام ترنم ناز نازی من وقتی حکم ، حکم شما میشه توی خونه، من و بابا چاره ای نداریم جز اطاعت امر اون هم بدون منت. سبد اسباب بازیهات رو خالی می کنی و میشینی داخلش و به بابا دستور می دی هلت بده. بابایی هم با عشق و کیف باهات بازی می کنه. بعدش هم با بوسه از بابا تشکر می کنی.       عاشقتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم مهربون.   ...
8 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد